نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

تولد آرتین ماه

سلام یکم مهر هزار وسیصد ونود وسه دعوت شدیم خونه ی خاله سعیده،خاله گفته بود تزیینات تولد آرتین جون رو باز نمیکنه تا بچه ها لذت ببرن،این شد که مامانامون تصمیم گرفتن براش هدیه هم به رسم یاد بود بخرن ومامان منم یه کیک فسقلی پخت تا تولد تکمیل بشه خاله سعیده تا ظهر سرکاربود وبعدشم حسابی با زحمتها ومهمون نوازیش شرمنده مون کرد من برای اولین بار آرتین ومابقی دوستان نینی وبلاگی رو میدیدم واز اون روز حداقل یک بار این جمله رو میگم: من آرتینو خیلییی دوست دارم تولد درادامه مطلب عکسهای ماه مجلس     از راست: ایلیا-خودم-آرتین   ...
28 مهر 1393

یه روز خوب

سلام سلام یه روز خوب وشاد به همراه نینی های بهمن 89 ومامانای مهربونشون جای بقیه ی همسن هامون خالی من ورایان وعسل وسام اون روز با هم قرار داشتیم روش یک پسر سه سال وهفت ماهه برای پایین اومدن از سرسره ویک پرش جانانه زنجیر وپلاکمم درحال پرش هستن مامانم یادش رفته بود زنجیرمو دربیاره من وسام نازنین   من ورایان گل که البته برای من هنوز یایانه   من وسایه م درحال جامپینگ فرود روی دوزانو وپسرانی که توپ پرتاب میکردن ودستانی که مقابلشون سپر شد   ...
28 مهر 1393

همخدمتیهای دیروز،همبازیهای امروز

سلام به روی ماهتون 1393/06/28جمعه دیروز همسر عمو مصطفی(همخدمتی بابا)به مامانم زنگ زد وراجع به بیمه های عمر گل دخملاش سوال کرد ومامان دعوتشون کرد تا تشریف بیارن خونه مون،از عید مثلامامانی داره دوستهای بابایی رو دعوت میکنه ولی مشغله ی کاری وفکری عامل این تاخیر میشد. واینگونه شد که جمعه صبح من با همبازیهای جدیدم آشنا شدم،فاطمه خانوم که حدود یکسال ومطهره خانم که حدود دوسال از من کوچیکتر بودن خیلی هم دوسشون داشتم فقط آخر مهمونی کلام با کلای مطهرا گره خورد من،مطهره،فاطمه با رولتی که بابایی برای پذیرایی خریده بود یه جشن کودکانه محض شادی ما فسقلی ها گرفته شد.   ...
28 مهر 1393

43ماه با*لوبیا*

سلام گل نازم سلام غنچه ی زیبا سلام پسته وفندق سلام آجیل مامان سلام لوبــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا اولین بار که رفتم سونو گرافی شش هفته بود که توی دلم خونه کرده بودی،یادش بخیر که نه!!به تشخیص اشتباه خانم دکتر طلاچیان چی به سر من اومد؟!؟!؟!؟ من بهش گفتم دلم درد میکنه اونم نسخه پیچید که احتمال زیاد حاملگی خارج رحمه!!!!!!!!به همین راحتی خاله سارا اون زمان دانشجو بود وامتحان داشت با زور با خودم بردمش وسه سااااعت توی سونو گرافی غرب تهران منتظر نشستیم تا بالاخره نوبتمون شد ورفتیم داخل وخانم دکتر حاذق ومهربون گفت همه چیز روبه راهه وساک حاملگی سالمه ودقیقا سرجای خودش قرار دار...
18 مهر 1393

رستوران مادر

1393/06/10 من ومامانم با دوستامون قرار داشتیم،یه قرار غیرمجاز چرا غیرمجاز؟؟ آخه از وقتی من به دنیا اومدم مصرف فست فود تو خونه ی ما ممنوع شده ولی خب گاهی مامان باید از موضع خودش کناره گیری کنه تا من عقده ای نشم       ماسک مرد عنکبوتی هدیه ی رستوران به پسرها وماسک پیشی هدیه ی رستوران به دخترها بود.         وبازهم استخرتوپ مگه میشه جایی استخر توپ باشه ومن به بازیهای دیگه بپردازم؟؟ از راست: محمدمهدی-من-احسان-باران-عسل-متین نیکا کوچولوی...
18 مهر 1393

نمایشگاه ومهمونی

1393/06/07جمعه دیروز همراه مامان ومامی جون وخاله سارا رفتیم نمایشگاه وبابایی اومد دنبالمون،یه کم خرید کردیم ویه کم دیگه از انتخابامون مدند وقرارشد بازم بیایم. این شد که جمعه هم همراه خاله وعمو ومامان وبابارفتیم نمایشگاه وخرید اسباب بازی هامون تکمیل شد. مامان همه رو قائم کرده وبه مناسبتهای مختلف یکیشو رو میکنه ومن از ذوق تا بیکران پر میکشم. این آقا پسر دوست نمایشگاهیمه اسمشم یایان(رایان)بود هی شکل ساختیم وبه هم هدیه دادیم.     بده ،بستان کودکانه!! آخرشم خرید یک بسته قاصدک نکته ی جالب این که روز قبل توی این...
18 مهر 1393

سالروز یکی شدن

1393/05/31 یادش بخیر هشت سال از پیوند آسمونیمون گذشت     به مناسبت این روز عزیز کیک باقلوا پختم و قرار بود بریم آتلیه ولی روز قبل یه مسئله ای پیش اومد ومامان وبابا ناراحت شدن وحس آتلیه رفتنشونو از دست دادن البته بعدش پشیمون شدن،چون آدمهای اطراف نباید بتونن روزهای قشنگ مارو خراب کنن که البته بار اولشون هم نبود،بگذریم بیخیال!!!!!! تو خونه عکس گرفتیم وشادی کردیم اینم کیک خوشمزه مون   بعد از انجام مراسم سالروز عقدمون تصمیم گرفتیم مامی جون وپدرجون رو شگفت زده کنیم آخه یکم شهریور سالگرد ازدواجشونه. به همین مناسبت من سمبوسه و...
12 مهر 1393

دوستانه

1393/05/23پنجشنبه دوره ی دوستای دانشگاه مامان سمانه بود واین بار خونه ی هانیه جون دعوت شدیم وکلی دورهم خوش گذروندیم. هانیه جون ومامانش رو حسابی تو زحمت انداختیم وشرمنده شون شدیم. اینم نسل بعدی هم دانشگاهی ها ستایش جون ومهرسام که برادر پرنیانه وعضو جدید گروهه،من وپرنیان بازمن دوربین دیدم وادا واصولم شروع شد. ماشینی که دستمه هدیه ی پرنیان وبرادرشه     بعد از مهمونی توی پله ها برای من ومامانم یه حادثه ی وحشتناک رخ داد. مامان سمانه زانوش گرفت یا پاش سرخورد!!!!!!!!نفهمیدیم چی شد!!!!!وبا باسن مثله کارتون تام وجری چهارپنج تا پله رو رفت پایین وتو...
12 مهر 1393

مسارفت مهشد(پشت صحنه)

پدروپسر به دنبال جای مناسب برای نشستن وهمچنان استاد عکس خراب کردنی ماه تابانم داشتی این حرکت رو انجام میدادی که مسئول پارک برات یه صووووووت محکم زد وچنان ترسیدی وبهت برخورد که حد وحساب نداشت. قربونت برم پسرک نازنازی من اینجا داری داد میزنی: ماااااااامااااااااااااان کمک !!!!الان خورشیدکمو میخوره خودت خورشیک رو میبردی داخل قفس وتا حیوونا نظرشون جلب میشد ومیومدن سمتت سریع میاوردیش بیرون ولی این سری یه کم خطا داشتی وخورشیدک دور میله تابونده شده بود وشما کلی وحشت کرده بودی که نکنه لاما اونو بخوره!!!! تازه بعدشم کلی به لامای بیچاره چشم غره رفتی قرب...
12 مهر 1393